یک لحظه از خواب بیدار می شم و میبینم که بابا علی داره آماده می شه که بره سرکار باهاش خداحافظی می کنم و اون میره , هرکاری می کنم دیگه خوابم نمی بره بعد از مدتهای مدید تصمیم می گیرم تا پسری خوابه کامپیوتر رو روشن کنم آخه همیشه سرکار وب گردی می کنم و خونه شاید ماهها کامپیوتر روشن نمی شه خلاصه بعد می فهمم که ای داد بیداد ظاهراَ موس کامپیوتر خراب شده و به سختتتتتیییی حرکت می کنه , کم نمی یارم و همونجوری ازش کار می کشم به اینترنت وصل می شوم و توی وبلاگ شبنم جون یه مطلب قشنگ می خونم و شاد می شم . ای بابا پسری انگار بو بره که من بیدارم داره صدام می زنه فعلاَ بای
مریم جون خوشحالم که اون پست شادت کرد. همیشه شاد باشید.