حلوا

یکی از خوردنی هایی که ماهانم همیشه هوس میکنه حلواست که من هم زود واسش درست می کنم خلاصه اینکه هر وقت ازش بپرسی چی دوست داری واست درست کنم میگه فرنی ، حلوا و میگو و نمی دونم جریان چیه که این سه تا رو من نمی رسم درست کنم . 

روز پنجشنبه صبح تنبلی رو کنار گذاشتم و واسش حلوا درست کردم که پسری بسی ذوق کرد و کلی بغلم بود موقع تفت دادن آرد که بنینم ( ببینم ) حلوا چطوری درست میشه . 

بعد از آماده شدن و سرد شدن حلوا هم که دیگه داشت با ماهان دعوام می شد از بس که می گفت بده بخورم خلاصه اینکه بعد از سه بار که واسش گذاشتم و در آنی تمام شد کوتاه اومد و گفت بزارش واسه بعدنم . 

تلفنی که با بابا علی حرف می زد وقتی بهش گفت که به من هم حلوا می دی با اینکه هفت تا دوستش داره گفت یکم بهت می دم . 

  

بفرمائید حلوا

تاسوعا و عاشورای حسینی

امسال ماهان تمام مراسم های عزاداری امام حسین رو شرکت کرد و دائم باید جایی رو پیدا می کردیم که طبل ( یا به قول ماهان طلب ) بزنن و چون خودش هم طبل داشت تقریباً یاد گرفته بود هماهنگ با اونها به طبل ضربه بزنه خلاصه اینکه واسش جالب بود   .

وقتی به بابا علی گفتم که برای سال دیگه واسش زنجیر بخریم ماهان گفت نه زنجیر نمی خوام از اونا می خوام که می زنیم به هم و فهمیدیم که آقا از سنج خوشش اومده . 

 

شام غریبان رو به دلیل سرمای هوا و البته تنبلی و خستگی از بیرون رفتنهای بسیار سه نفری توی خونه برگزار کردیم چراغها رو خاموش کردیم و مراسم شام غریبان تلویزیون رو گذاشتیم و شمع روشن کردیم شش تا و واسه هر شمع حاجتی رو خواستیم از خداوند ، یه شمع هم واسه همه کسایی که حاجت و آرزویی دارند روشن کردیم .    

صبح روز تاسوعا

 

  روز عاشورا

 

شام غریبان 

سالگرد همسفری

من و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیم
 
هم ره دلشدگان راهی میخانه شدیم
 
قدمی رنجه کنید و در ما بگشایید
 
طرب اینجاست بیایید که پیمانه شدیم 

 

هفت سال از زمانی که این شعر رو واسه کارتهای دعوت به جشن عروسی انتخاب کردیم می گذره . 

فقط هفت ساله که پیش تو و با توام یا بهتر بگم هشت ساله ( با احتساب یک سال عقد ) ولی انگار همیشه با تو بوده ام خاطرات قبل از این کمرنگ تر از تمام خاطرات با تو بودنم است.
 

از خدا خوشبختی هر روزمان را خواهانم