سالگرد همسفری

من و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیم
 
هم ره دلشدگان راهی میخانه شدیم
 
قدمی رنجه کنید و در ما بگشایید
 
طرب اینجاست بیایید که پیمانه شدیم 

 

هفت سال از زمانی که این شعر رو واسه کارتهای دعوت به جشن عروسی انتخاب کردیم می گذره . 

فقط هفت ساله که پیش تو و با توام یا بهتر بگم هشت ساله ( با احتساب یک سال عقد ) ولی انگار همیشه با تو بوده ام خاطرات قبل از این کمرنگ تر از تمام خاطرات با تو بودنم است.
 

از خدا خوشبختی هر روزمان را خواهانم 

 

عید مبارک ...

سلام 

عید بر همتون مبارک و ایشالله خوش گذشته باشه . 

به ما که خیلی خوش گذشت ، جشن های حنا بندان و عروسی رو به خوبی پشت سر گذاشتیم ، روز حنابندان که ماهان یه خورده سرما خورده بود و خیلی خلق خوبی نداشت و همش میگفت بغل باشم دیشب هم که جشن عروسی بود و از صبح باطری های دوربین رو گذاشته بودم شارژ بشه ولی در کمال خوش شانسی شب که گذاشتم روی دوربین اصلاً شارژ نشده بودند و مشکل پیدا کرده بودند ، جشن خوبی بود و کلی خوش گذروندیم ولی ماهان بازهم می گفت بغل ، تمام مدت رقص چسبیده بود بغلم و پایین نمی رفت و زمانی که دستم خسته می شد و دستم یه خورده پایین می یومد با عصبانیت می گفت درست بغلم کن ولی در کل خوش گذشت .   

مهسا و پویا جان آرزو می کنم همیشه در کنار هم خوشبخت زندگی کنید

 

پ.ن : رنگ و مدل موهام هم اینجوری شد .    

نتیجه

 

 

سلام   

این خانم کوچولو که می بینید یک نتیجه است . 

نتیجه کی ؟ 

نتیجه مامان بزرگ و بابابزرگ ماهان ( پدری) 

اسمش فاطیماست و هنوز از چله بیرون نیامده است . دیروز برای اولین بار چشممان به جمال زیبایش روشن شد. بچه ها از دیدنش کلی ذوق کرده و دورش جمع شده بودند ، ماهان می گفت شبیه به بارانه ( یکی از نی نی ها مهدکودک که دختری سفید و قلمبه ست ). 

 

پ.ن :  

-   خرید های ماهان و خودم رو واسه عروسی انجام دادم . 

-  تاریخ حنابندان از 19 به 22 آبان تغییرکرد . 19 آبان برای من بهتر بود چون روز پنجشنبه بود و من تعطیل بودم و بهتر به کارام می رسیدم . 

 - رنگ موهام و انتخاب مدل مو هنوز مونده

این روزهای ما

سلام 

این روزهای ما مثل هم میگذره تقریباً ، همه چیز در امن و امانه شبگرد هم بیداره 

 

سرویس مهدکودک ماهان عوض شده واصلاً با سرویس جدید کنار نمیاد اگر یه زمانی برسن سازمان و من یکی دودقیقه دیر کنم غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین یه جوری گریه میکنه و هق هق که گاهی همکار ها دورش جمع میشن ببینن چی شده . جالبه که خاله شهره ( راننده جدید ) هم اصلاً تلاشی واسه دوست شدن با گل پسری نمیکنه ماهان عقب نشسته به گریه کردن و اون هم نشسته پشته فرمون منم وقتی میرسم و این صحنه رو می بینم اینجوریم 

  

دیروز ماهان رو از طرف مهدکودک برده بودن جشن خاله شادونه که خیلی بهش خوش گذشته بود ، بنظرم خاله شادونه از بین مجری های کودک خیلی دوست داشتنیه خودم هم دوستش دارم   

 

یه جشن عروسی در پیش داریم ، عروسی مهسا جون ( دختر عموی ماهان ) که کلی کار دارم واسه این جشن ، لباس خریدن واسه ماهان ، خودم هم خرید دارم یه کوچولو ، موهامو نمی دونم چه رنگ کنم ، آرایشگاه کجا برم ، چه مدل موهامو درست کنم و .... 19 آبان جشن جنابندانه و 24 آبان عروسی . انشالله خوشبخت بشن  

 

 

بوسه

سلام 

چند روزیه که سرما خوردم ، آخ که چه هوای بدیه کولر روشن میکنی ، سرد میشه ، خاموش می کنی ، گرم میشه آدم نمی دونه چکار باید بکنه آخرش هم سرما می خوری این چند روزه خیلی سعی کردم نکات ایمنی رو رعایت کنم تا ماهان و باباعلی سرما نخورن خلاصه اینکه لیوانم رو جدا کردم و از دسترس ماهان دور نگه می دارم ( آخه بعضی وقتها از سر لجبازی می خواد باهاش آب بخوره ) ،هر روز اندرون خونه اسپند دود می کنم ، زحمت فوت کردن غذای ماهان رو هم به دوش بابا علی گذاشتم و مهمتر از همه اینکه ماهان رو بوس نمی کنم و تا جایی که میشه بغل هم نمی کنم ، و حتی به ماهان گفتم روی بالشت من نخواب اونم میگه مامان بالشت مریضیه. خلاصه مثل جزامی ها با خودم رفتار می کنم ، حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید  

دیشب ماهان رو بردم دستشویی همونجوری که روی توالت فرنگی نشسته بود گفت مامان صورتت  رو بیار نزدیک منم گفتم مامان نمیشه عزیزم و دوباره گفت می خوام یه چیزی بگم ، دیگه دلم نیومد و اینبار صورتم رو بردم نزدیکش و در کمال ناباوری لپم رو بوسید بعد که با تعجب اومدم عقب میگه اشکال نداره مامان ؟ مریض نمی شم؟ 

قربون پسر با احساسم برم ، ماهانم دوستت دارم هفت تا    

www.smilehaa.org

 

پ.ن 1: هفت تا دوست داشتن یعنی خیلی خیلی از نظر ماهان ( وقتی کسی رو زیاد دوست داره میگه هفت تا دوستش دارم )

لبخند بزن

بهترین عکسها در تاریکی ظاهر می شوند. هروقت تو قسمت تاریک زندگی ات بودی بدان خدا داره از تو یک تصویر زیبا می سازه ، پس لبخند بزن  

 

این پیامکی بود که عزیزی دو روز پیش واسم فرستاده بود خیلی خوشم اومد گفتم اینجا بنویسم تا همیشه داشته باشمش.  

پ.ن 1: روز جهانی کودک بر همه کودکان مبارک باد 

           ماهان عزیزم این روز بر تو هم مبارک باشه  

پ.ن 2 : مهد کودک ماهان امروز ساعت یک جشن روز جهانی کودک رو برگزار می کنه ، دوست دارم توی این جشن کنار ماهانی باشم ، دعا کنید شرایط کاریم جوری باشه که بتونم برم

  www.smilehaa.org 

بعد نوشت : 

بالاخره جشن روز جهانی کودک رو موفق شدم برم . وقتی ماهان منو دید خوشحالی از توی چشماش هم معلوم بود ( خدا جونم مرررررسی )

تولد شناسنامه ای

مشترک گرامی : تولدت مبارک 

هدیه شما بسته رایگان ارسال 50 پیامک به شماره های 091 تا تاریخ 26/7/90 می باشد . 

همراه اول همراه لحظه های خوش شما 

 

این پیامک همین الان به دستم رسید . خودم هم یادم نبود که امروز روز تولدمه البته تولد واقعی که نه تولد شناسنامه ای . هیچ وقت دوست نداشتم تولد واقعیم با شناسنامه ام یکی نباشه ولی هست من 5 دی ماه به دنیا اومدم و واسه اینکه برای مدرسه رفتن یکسال زودتر برم شناسنامه رو نیمه اول واسم گرفتن حالا به هر حال همینه که هست کاریش نمیشه کرد.  

 

5 دی ماه رو واسه تاریخ تولدم بیشتر دوست دارم ولی توی این روز هم تولدم مبارک   

( حالا چی میشه به یکی دوبار در سال تولدت مبارک بگید )

 

مسافرت تابستان ۹۰

سلام سلام 

بعد از دو هفته گردش و تفریح دوباره برگشتیم خونمون . جاتون خالی خیلی خوش گذشت سفر خوبی بود الان با روحیه توپ آماده رسیدگی به کار و زندگی هستم . 

به ماهان هم خیلی خوش گذشت البته فقط زمانهایی که توی جاده بودیم می گفت مسافرت هستیم وقتی به شهری می رسیدیم به نظرش مسافرت تموم شده بود. واسه خودش کلی بازی و شیطونی کرد کلی آب بازی کرد . 

مامان شهناز هم باهامون اومده بود که بودنش باهامون خیلی خوب بود . 

ماهان هرجایی که بودیم واسه خودش کلی دوست جدید و همبازی پیدا می کرد و مشغول بدو بدو یا توپ بازی می شد البته گاهی که کسی نبود بابا علی زحمت همبازی شدن با ماهان رو می کشید گاهی هم مامان شهناز رو مجبور به توپ بازی می کرد و اونم بهش می گفت مامانی من با این زانودردم که نمی تونم باهات بازی کنم ولی مگه حریف ماهانی می شد و بالاخره یواش یواش باهاش بازی می کرد . 

هرجایی می رسیدیم شصت بار می رفت دستشویی اصفهان خونه دایی پرویز که دیگه نگو هر ده دقیقه می گفت دستشویی دارم .   

روز آخری که یاسوج بودیم زنبور پای باباعلی رو نیش زد آخه جایی که سوئیت آپارتمان گرفته بودیم پشت ساختمان زنبور داری داشتند و وقتی پنجره رو باز می گذاشتیم همیشه یکی دوتا زنبور توی خونه بود وقتی این اتفاق افتاد ماهان با تعجب نگاه می کرد که باباعلی چطور نیش زنبور رو از پاش بیرون آورد و بعد وقتی از صاحب آپارتمان پرسیدیم که برای تسکین درد چه کار کنیم و گفت باید روش یخ و بعد پیاز بزارید هر کسی که بهمون زنگ می زد گوشی رو می گرفت و با هیجان این اتفاق رو با همه جزئیات تعریف می کرد . ما همش خدا رو شکر می کردیم که این اتفاق واسه ماهانی نیفتاد آخه بچه ها کم طاقتند. 

حالا سر فرصت عکس هم میزارم. 

  

باغ گلها - اصفهان

 

 

 پل خواجو - اصفهان 

  

 

سعدیه - شیراز 

 

 

آبشار یاسوج