سلام
25 فروردین ماه خاله شاداب و خاله نسرین خونمون مهمون بودن ما همکلاسی دبیرستان بودیم و الان همکار هستیم ، اون شب خیلی خوش گذشت بچه ها هم خیلی بازی کردن . ماهان و رونیکا هر از گاهی بخاطر اسباب بازی دعواشون می شد و من و خاله نسرین میانجی گری می کردیم و هر جور بود قضیه رو فیصله می دادیم این وسط بیتا کوچولو هم واسه خودش بازی می کرد و گاهی هم بیتابی.
به به. همیشه با دوستان. من که حسابی دلم واسه دوستام تنگیده. از دبستانی تا دانشگاهی. کاش نصیب ما هم بشه دیدن دوستان. حسابی دور شدم از روزای خوش گذشته.
انشالله . دیدن دوستان قدیمی همیشه حال میده