-
تولدت 5 سالگی در مهد کودک
یکشنبه 3 شهریورماه سال 1392 14:10
ماهان خیلی دوست داشت تولدش رو توی مهدکودک بگیریم و چون فقط تا آخر شهریور رو مهدکودک میره ( آخه از اول مهر پسرم میره پیش دبستانی ) تصمیم گرفتم تولدش رو واسش توی مهد بگیرم که خاطره اش واسش بمونه ، تولدش که دوم خرداد بود ولی چون من امتحانات آخر ترمم بود ذهنم شلوغ بود اینه که تولد رو 22 خرداد واسش گرفتیم که من هم با فکری...
-
دزفول و آب بازی
دوشنبه 27 خردادماه سال 1392 15:04
سلام یکی از روزهای تعطیلات خرداد رو به دزفول رفتیم خودمون تهنا خوب بود و خوش گذشت و ماهان واسه آب بازی کلی ذوق داشت ، اونجا که رسیدیم شلوغ بود وکنار یکی از خانواده ها چادر زدیم و ماهان و بابا علی رفتن آب بازی پشت چادرمون هم یه کانال آب بود که خیلی ها اونجا میرفتن واسه آب تنی چون عمقش کم بود و ایمنی بیشتری داشت این هم...
-
تقلید
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 10:32
-
نقاشی
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 08:32
این روزها ماهان به کشیدن نقاشی علاقه پیدا کرده البته خیلی حوصله رنگ آمیزی رو نداره و بیشتر دوست داره فقط نقاشی بکشه و برای رنگ آمیزی باید همراهیش کنم. توی مهد کودک قصه کربلا رو براشون گفته بودند چون چند روز درمورد امام حسین و شمر می پرسید. ( اولش می گفت شرم کلی تکرار کردم شمر تا درست شده ) یکی دو روز پیش توی دفترش یه...
-
بعد از مدتها ...
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 11:29
سلام خیلی وقته که اینجا رو آپ نکردم وقتی از نوشتن دور میشی، دوباره برگشتن سخته ، ولی اومدم و سلام از اتفاقات خوب این مدت بگم که 16 آبان عروسی دایی مهرداد بود که خدا رو شکر همه چی به خوبی برگزار شد و مهرداد و عاطفه جون رفتند سر خونه و زندگی شون . توی عروسی به ماهان و پوریا ( پسر دایی ماهان ) خیلی خوش گذشت و کلی واسه...
-
پدر و پسر
شنبه 17 تیرماه سال 1391 13:53
پدر و پسر در حال تماشای رودخانه کارون
-
این هم هواست ...
شنبه 10 تیرماه سال 1391 10:51
توی این هوای اکثراً بالای 45 درجه و البته اکثراً گردوخاکی مگه میشه از خونه بیرون نرفت ، مگه میشه همه خریدها رو با ماشین انجام داد ، مگه میشه ماهان رو همیشه توی خونه نگه داشت البته که نه ولی هر وقت هم که می ری بیرون کاری روانجام بدی یا خرید کنی دمار از روزگار قشنگت در میاد ماهان هم که وقتی یه ریزه گرمش میشه دیگه حاضر...
-
.....
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 07:21
خوب چیه عنوانم نمی یاد فقط اومدم یه آپ آبکی بکنم کسی دعوام نکنه اینم دو تا عکس از ماهان وقتی که اومده بود اداره مامان پ.ن : توی عکس دومی این شکم بچه نیستا ، پیراهنش پف شده
-
چهارمین سالگرد تولد ماهانم
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 11:50
امروز یه حال و هوای دیگه دارم آخه دوم خرداد یه روز خاصه برای من و بابا علی ، روزی که به جمع دو نفره خانواده ما یک عدد ماهان اضافه شد و ما یک خانواده سه نفره شدیم چهار سال از اون روز میگذره و من همیشه خدا رو شاکرم برای داشتن ماهانم. ماهان مهربونم تولدت مبارک گلم آرزوی بهترینها رو برات دارم
-
عکس
سهشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1391 09:52
از ژست های ماهان موقع عکس گرفتن میگم لبخند بزن ، لباش رو اینطوری میکنه
-
فرشته ها
سهشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1391 08:23
وقتی راننده سرویس ماهان تماس گرفت و گفت که موقع آمدن به اداره تصادف کرده و ماهان رو با یه ماشین دیگه می فرسته ، با اینکه گفت اتفاقی نیافتاده و بچه ها همه خوبن دلم هزار راه رفت تا ماهان رسید ، هیجان زده بود شاید هم ترسیده بود . با آب و تاب جریان رو تعریف می کرد که ما داشتیم میومدیم یه ماشین 206 محکم زد به ما بعد ما...
-
غرغرانه
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 08:23
اولین پست سال جدید رو می خواستم غرغرانه بنویسم از تفاوتهای زحمات مادرها و پدرها توی خونه ، دیشب آخر شب هم به بابا علی اعلام کردم که فردا می خوام غرغرانه بنویسم ( اونم گفت که این پستت رو نخواهم خواند ) . اما حالا حس غرغرنوشت رو ندارم، حالا خستگی دیشب رو ندارم . خوب بگذریم امیدوارم سال خوبی رو شروع کرده باشید و تعطیلات...
-
سال نو پیشاپیش مبارک
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 07:56
بر سر سفره احساس اگر جایی بود ، سخن تبریک مرا جا بدهید . سین هشتم سخن ساده تبریک من است . جا سر سفره اگر نیست به دلها بدهید . نوروز پیشاپیش مبارک - انشالله سال 91 برای همه سال خوب و پربرکتی باشه و همه آرزوهای کوچیک و بزرگ واسه همه برآورده بشه. - نوروز هر جا که هستید خوش بگذرونید. - .....
-
هدیه
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 14:19
دریافت یه هدیه هایی آدم رو کلی ذوق زده می کنه گاهی بعضی ها اونقدر مهربونن که هیچ جوری نمیشه محبتشون رو جبران کرد دایی احمد جان ممنون از اینکه دوباره ما رو مورد لطف خودتون قرار دادید این هدیه ایه که در موردش گفتم -واقعاً ترکیبی از چهره دایی مهرداد و ماهان شده . - این عکس رو دوستش دارم زیاااااد - دایی جان بازم مرسی
-
ای ایران ای مرز پرگهر
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 08:16
مثل هر شب داشتیم سریال عشق ممنوع رو نگاه می کردیم دیدم بابا علی داره بهم اشاره میده که ماهان رو نگاه کن ... دستشو گذاشته بود روی صورتش و داشت یه آهنگی رو میخوند ای ایران ای مرز پر گهر ای خاکت سرچشمه هنر . . . بعضی کلمات رو می خوند و بقیه رو هم آهنگشو می زد - هدفش از اینکه دستشو روی صورتش گذاشته بود نفهمیدم ولی وقتی...
-
ولنتاین مبارک
سهشنبه 25 بهمنماه سال 1390 09:46
-
بابا بازی
شنبه 15 بهمنماه سال 1390 14:56
مدتیه با ماهان مامان بازی یا بهتره بگم بابا بازی می کنیم. اولش مامان بازی می کردیم که به توصیه خاله مینا چون ماهان بیشتر نقش مامان رو واسه خودش انتخاب می کرد اسم بازی و تغییر دادیم و شد بابا بازی. اون مشخص می کنه که کی نی نیه و کی بابا ، که بیشتر نقش نی نی رو به من میده و خودش میشه بابام بیشتر وسایل بازی هم خیالیه...
-
زیر بارون
سهشنبه 11 بهمنماه سال 1390 12:23
واسه انجام کاری رفتم بیرون دیدم داره بارون میاد کلاهم رو گذاشتم سرم و قدم زنان رفتم که کارم رو انجام بدم یه بارون ریز آروم خوشگل در حال باریدن و نسیم خنک که حس سرمای قشنگی رو به صورتم میداد ، فکرش رو بکنید چه حالی داره قدم زدن توی این شرایط ، الان انرژیم کلی مثبته . - بعد از قدم زدن زیر بارون نسکافه میچسبه شما هم میل...
-
شباهت ... ؟
یکشنبه 11 دیماه سال 1390 14:07
سلام فلش رو به کامپیوتر وصل کردم تا فایل های کاری رو روش کپی کنم که دیدم یه عکس توشه بازش کردم دیدم عکس کودکی های دایی مهرداده که خیلی وقت پیش از روی لپ تاب خاله مینا کپیش کردم . خیلی ها میگن ماهان شبیه به داییشه . نظر شما چیه؟
-
نتیجه یک لجبازی دوستانه
شنبه 10 دیماه سال 1390 13:26
سلام روز چهارشنبه شبنمی یه پیام واسم گذاشته بود به مضمون زیر و البته پاسخ من : سلام مریم یکی از همکارام امروز شله زرد برامون آورد. اومدم دلتو بسوزونم اینقدر خوشمزه بود که نگو. پاسخ: وای شبنم نگوووووووووووووو دلم ضعف رفت من خییلی شله زرد دوست دارم اما بلد نیستم درست کنم الان می رم دستورش رو از اینترنت می گیرم رفتم خونه...
-
آش آبادانی
سهشنبه 6 دیماه سال 1390 12:18
سلام واقعاً راست میگن که ذائقه بچه ها دائم در حال تغییره. نمونش همین ماهان خیلی پیش تر ها وقتی کوچیک بود سوپ و آش می خورد بعد از چند ماهی دیگه نه اصلاً دوست نداشت و حالا . . . دوباره سوپ و آش رو دوست داره و حتی واسه شام آش می خوره و اما سوء استفاده من ... هر وقت شام نداریم می گم « بابا علی جون زود برو از آش فروشی...
-
5 دی ماه روز مامان مریم
دوشنبه 5 دیماه سال 1390 07:59
سلام توجه کردید همه روز تولدشون یه حس خوب دارن منم حالا همینطورم چون امروز روز منه ... وارد سی و سومین سال زندگیم می شم . از دیروز دارم تولدت مبارک می شنوم و پیامک تولد مبارک دریافت می کنم و با هر کدوم کلی ذوق می کنم ( ااااااا خوب خنده نداره خوشم میاد ).
-
حلوا
شنبه 19 آذرماه سال 1390 09:27
یکی از خوردنی هایی که ماهانم همیشه هوس میکنه حلواست که من هم زود واسش درست می کنم خلاصه اینکه هر وقت ازش بپرسی چی دوست داری واست درست کنم میگه فرنی ، حلوا و میگو و نمی دونم جریان چیه که این سه تا رو من نمی رسم درست کنم . روز پنجشنبه صبح تنبلی رو کنار گذاشتم و واسش حلوا درست کردم که پسری بسی ذوق کرد و کلی بغلم بود موقع...
-
تاسوعا و عاشورای حسینی
چهارشنبه 16 آذرماه سال 1390 08:47
امسال ماهان تمام مراسم های عزاداری امام حسین رو شرکت کرد و دائم باید جایی رو پیدا می کردیم که طبل ( یا به قول ماهان طلب ) بزنن و چون خودش هم طبل داشت تقریباً یاد گرفته بود هماهنگ با اونها به طبل ضربه بزنه خلاصه اینکه واسش جالب بود . وقتی به بابا علی گفتم که برای سال دیگه واسش زنجیر بخریم ماهان گفت نه زنجیر نمی خوام از...
-
سالگرد همسفری
شنبه 5 آذرماه سال 1390 12:19
من و او هم سفری یک دل و یک دانه شدیم هم ره دلشدگان راهی میخانه شدیم قدمی رنجه کنید و در ما بگشایید طرب اینجاست بیایید که پیمانه شدیم هفت سال از زمانی که این شعر رو واسه کارتهای دعوت به جشن عروسی انتخاب کردیم می گذره . فقط هفت ساله که پیش تو و با توام یا بهتر بگم هشت ساله ( با احتساب یک سال عقد ) ولی انگار همیشه با تو...
-
عید مبارک ...
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1390 09:54
سلام عید بر همتون مبارک و ایشالله خوش گذشته باشه . به ما که خیلی خوش گذشت ، جشن های حنا بندان و عروسی رو به خوبی پشت سر گذاشتیم ، روز حنابندان که ماهان یه خورده سرما خورده بود و خیلی خلق خوبی نداشت و همش میگفت بغل باشم دیشب هم که جشن عروسی بود و از صبح باطری های دوربین رو گذاشته بودم شارژ بشه ولی در کمال خوش شانسی شب...
-
نتیجه
شنبه 14 آبانماه سال 1390 11:34
سلام این خانم کوچولو که می بینید یک نتیجه است . نتیجه کی ؟ نتیجه مامان بزرگ و بابابزرگ ماهان ( پدری) اسمش فاطیماست و هنوز از چله بیرون نیامده است . دیروز برای اولین بار چشممان به جمال زیبایش روشن شد. بچه ها از دیدنش کلی ذوق کرده و دورش جمع شده بودند ، ماهان می گفت شبیه به بارانه ( یکی از نی نی ها مهدکودک که دختری سفید...
-
این روزهای ما
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 09:56
سلام این روزهای ما مثل هم میگذره تقریباً ، همه چیز در امن و امانه شبگرد هم بیداره سرویس مهدکودک ماهان عوض شده واصلاً با سرویس جدید کنار نمیاد اگر یه زمانی برسن سازمان و من یکی دودقیقه دیر کنم غوغایی به پا میکنه که بیا و ببین یه جوری گریه میکنه و هق هق که گاهی همکار ها دورش جمع میشن ببینن چی شده . جالبه که خاله شهره (...
-
بوسه
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 08:03
سلام چند روزیه که سرما خوردم ، آخ که چه هوای بدیه کولر روشن میکنی ، سرد میشه ، خاموش می کنی ، گرم میشه آدم نمی دونه چکار باید بکنه آخرش هم سرما می خوری این چند روزه خیلی سعی کردم نکات ایمنی رو رعایت کنم تا ماهان و باباعلی سرما نخورن خلاصه اینکه لیوانم رو جدا کردم و از دسترس ماهان دور نگه می دارم ( آخه بعضی وقتها از سر...
-
لبخند بزن
شنبه 16 مهرماه سال 1390 10:53
بهترین عکسها در تاریکی ظاهر می شوند. هروقت تو قسمت تاریک زندگی ات بودی بدان خدا داره از تو یک تصویر زیبا می سازه ، پس لبخند بزن این پیامکی بود که عزیزی دو روز پیش واسم فرستاده بود خیلی خوشم اومد گفتم اینجا بنویسم تا همیشه داشته باشمش. پ.ن 1: روز جهانی کودک بر همه کودکان مبارک باد ماهان عزیزم این روز بر تو هم مبارک...