سرمان به کار گرم بود که در اتاق باز شد ،دیدیم یکی از همکارها پسرش را آورده تا ما ببینیم ، پسری بامزه با قیافه ای قلدرانه به اسم آراد که هرچه اصرارکردیم که به داخل بیاید قبول نکرد حتی وعده ی دادن بسکویت هم راضیش نکرد ، همان دم در کمی صحبت کردیم و رفتند و من با دیدن او دلم برای پسری تنگ شد کاش الان میدیدم در مهد چه می کند .