دلتنگی

سرمان به کار گرم بود که در اتاق باز شد ،دیدیم یکی از همکارها پسرش را آورده تا ما ببینیم ، پسری بامزه با قیافه ای قلدرانه به اسم آراد که هرچه اصرارکردیم که به داخل بیاید قبول نکرد حتی وعده ی دادن بسکویت هم راضیش نکرد  ، همان دم در کمی صحبت کردیم و رفتند و من با دیدن او دلم برای پسری تنگ شد کاش الان میدیدم در مهد چه می کند .

نظرات 1 + ارسال نظر
خاله شبنم پنج‌شنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 05:39 ب.ظ http://asalghaderi.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد